محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

حال و هوای خونه ی ما........

سلام این روزها خیلی سرم شلوغه دیروز عصر من و بابایی رفتیم دندونپزشکی و خوشبختانه من فعلا صاحب دندون شدم. امروز صبح پسری رو بردم دکتر ، دکترش گفت لوزه های محمدرضا به طور طبیعی بزرگه و این به تنهایی مشکلی نیست ولی اگر عفونتهای مکرر داشته باشه و یا باعث عفونت گوشش بشه و ... اون موقع باید دنبال راه حل باشیم . شکر خدا در حال حاضر مشکلی نداره. یه سری دارو هم برای احتیاط نوشت که با خودم ببرم کربلا که اگر خدای ناکرده سرماخوردگی و ... پیش اومد مشکل دارو نداشته باشم. بعد از دکتر هم رفتیم خرید ، البته محمدرضا به خاطر سردی هوا اجازه نداشت از ماشین پیاده بشه برای همین هم پدر و پسر توی ماشین بودند و بنده خرید میکردم. از سوپر مارکت که یه ...
30 بهمن 1390

مامان شجاع

سلااااااااااااام محمدرضای نازم ببین چه مامان شجاعی داری!!! نیم ساعت قبل با رعایت کامل مسائل بهداشتی بخیه های جای دندونم رو خودم در آوردم آفرین به خودم امروز عصر من و بابایی نوبت دندونپزشکی داریم( دکترمون قراره عید با خانواده ش برن استانبول ، به باباییت گفتم احتمالا امشب خرج سفرش رو در میاره ) من که قرار شده به جای پلاک که دیگه قدیمی شده و آزار دهنده ست برای دندون جلو ، از یه روشی به نامههههههههه اٍ اسمش چی بووووووووووود FRC اگه اشتباه نکنم ، استفاده کنم . باباییت هم دو تا از دندونهاش کار داره(نمیدونم چیکار داره!! ) خلاااااااصه امشب کلییییییییی درگیر دندونیم. و اما دیروز عصر رفتیم خرید و بنده فقط وقت کردم برای خودم خرید ک...
29 بهمن 1390

جونم برات بگه :

سلام گل پسرم از این چند روز برات بگم: سه شنبه ظهر رفتی پیش مانا و من هم رفتم و دندونم رو کشیدم چهار شنبه نهار خونه مامان بزرگ بودیم و شام رفتیم خونه عمه جون بزرگه که برای خواب هم بریم پیش مانا ، چون صبحش بابایی آزمون ارشد داشت و باید از اون مسیر می رفتیم. پنج شنبه صبح زود من و بابایی عازم شهری شدیم که محل برگزاری آزمون بود . توی مدتی که بابایی داخل دانشگاه بود من توی ماشین یه پتو انداختم رو پاهام و موزیک گوش کردم و یه چرت خوابیدم. بعد از اون هم رفتیم بازار گردی (فروشگاههای شیکی داره اونجا) حالا فکر کن من بی دندون حاضر هم نبودم از ماسک استفاده کنم خلاصه رفتیم برای پسری کلییییییییی کتاب خریدیم. یه ساعت شیک هم برای بابایی ...
28 بهمن 1390

ما خوبیم الحمدالله

سلام دوستای مهربونم ، ممنون که به یادمون هستید. محمدرضا از نظر ظاهری خوبه خدا رو شکر و کاملا پر انرژیه ولی متاسفانه لوزه هاش به همون حالت هستند. توکل به خدا.......... زندگی جریان داره....... همسر نازنینم در راهه و از تهران به سوی شهر و دیارمون میاد . با محاسبه خودش ساعت 12 میرسه . برای شامش کلم پلو که دوست داره و توی کربلا گیرش نمیاد درست کردم. ظبق معمول یه کیک هم درست کردم که عکسشو میزارم. پسرم بی صبرانه منتظر دیدن پدره (البته 50% قضیه مال سوغاتیه) راستییییییییییی منه بیچاره فردا ظهر نوبت دندونپزشکی دارم برای کشیدن دندونم                 ...
24 بهمن 1390

برای پسرم دعا کنید.

سلام محمدرضای نازنینم سلام دوستای مهربونم شرمنده فرصت نمیکنم کامنت ها رو تایید کنم. اومدم تندی بنویسم و برم به کارهام برسم. پنج شنبه با مامان و بابام پسری رو بردیم و آمپولش رو زدیم ولی فقط همون شب یه مقدار تنفسش بهتر شد و از شب بعدش که برگشته بودیم خونه مثل قبل شده بود . فرداش (شنبه) دوباره درد گوش و گلوش برگشت و برای خوردن یه جرعه آب اشک توی چشمای پسرم جمع میشد و البته اشکهای من سرازیر................. دیروز باز هم بردمش دکتر(برای سومین بار) دکترش تعجب کرد که چطور با مصرف کامل داروها هنوز لوزه هاش متورمه ، از من پرسید که درد شکم نداشته ؟؟ و بعد کلیه هاشو معاینه کرد در آخر هم داروی جدید داد و گفت که این دارو باید تا چهارش...
24 بهمن 1390

یه روز جدید

سلام پسر نازم یه روز جدید و پرکار اول اینکه صبح با منشی دکترم تماس گرفتم و اون گفت که چون دندونم بیشتر از 10 ساله عصب کشی شده درآوردنش وقت میبره و باید بخیه بخوره و بعدش هم قالب گیری بشه برای همین افتاد برای هفته دیگه. دیگه اینکه قرار شده پاسپورتم رو بفرستم تهران شرکت باباییت که برای ویزامون اقدام کنن. دیشب با همدیگه اتاقت رو به هم ریخته بودیم و یه کم دکورش رو تغییر دادیم ولی حسابی ریخته و پاشیده ست و باید هرجوری هست امروز جمعش کنیم . در ضمن باید کم کم وسایلی که میخواهیم ببریم کربلا رو آماده کنم ، یه لیست بلند بالا از مواد غذایی گرفتم که باید آماده کنم . فردا شب عروسی دعوتیم و به خاطر همین باید بریم خونه مانا . اوضاع گل...
19 بهمن 1390

یه شب سخت.........

پسر گلم   تمام امروز (به خصوص از بعد از ظهر ) در خدمت تو بودم و بهت رسیدگی میکردم به قول معروف دست به دست بهت شیر گرم ، چای هل و رنجفیل ، سوپ ، آبٍ گوشتٍ پخته شده در شیشه و.... میدادم و برای هر دفعه ش کلیییییییییییییی بحث میکردیم و من حرص میزدم............. امروز و امشب سخت بود خیلیییییییییییییییییی ساعت 11 رفتی توی رختخوابت که بخوابی صدام کردی که بیااااااا یه سوال ازت دارم، من هم هی گفتم خوب بپرس(توی اتاق کار بودم) چند باری گفتی و وقتی اومدم توی حال با بغض گفتی : میدونی داشتم گریه میکردم؟؟ با تعجب پرسیدم چرا؟؟ یهو با گریه شروع کردی به حرف زدن و من بعد از کلییییی زمان متوجه منظورت شدم که بالشتی که طبقه ی بالا ت...
19 بهمن 1390

هییییییی

سلام پسر نازم اومدم درد دل کنم مریض داری سخته اون هم بچه آدم پاره ی تن مادر مریض باشه . حالا با دندون درد مریض داری کردن هنوز سخت تر ، تنها بودن بدتر ، بچه ی بلبل زبونی هم داشته باشی که واسه یه فنجون چای و عسل بیشتر از یک ربع سوال و جواب کنه (حالا واسه یه کاسه سوپ چه میکنه دیگه) اون وقت این میون بهت بگن : حتما مراقبت نکردی که اینجوری شده وگرنه خود به خود که نمیاد ! اصلا مگه غیر از خودت با کس دیگه ای بیرون رفته ؟؟ مگه هوا چقدر سرد بوده ؟؟و........ میدونی تهش چی میشه؟؟ مامانی اینجوری میشه   هههههههههههههههه از فردا دقیقا همینجوری میشم چون قراره برم دندونم رو بکشم (دندون جلویی شکلک) بعد از دو روز پلاکم آماده میشه و...
18 بهمن 1390